همه چیز
نگران نباش درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا روح بیمار طبیعت را – می فهمی عاشق باران که باشی عاشق باران که باشی ببینی بی تو چقدر خسته ام کجایی که ببینی وقتی تو نیستی روز م فرقی باشبم نداره خودت بهم گفتی از کنارم نمیری یادت رفت؟ چی شد چرا تنهاشدم من ؟ من باورم نمیشه بی تو باشم چرا از تو باید بی خبر باشم؟ کی الان کنارته؟؟ یه وقت هایی هست میبینی فقط خودتی و خودت دوست داری اما همدرد نداری..... خانواده داری حمایت نداری ........ عشق داریتکیه گاه نداری....... مثل همیشه همه چی داری و هیچی نداری بعضی از آدم ها آنقدر نگاهشان، چشم هایشان، دست هایشان مهربان است که دلت میخواهد یکبار در حقشان بدی کنی و نامهربانی و ببینی نگاهشان،چشم هایشان،دست هایشان وقتی نامهربان می شود چگونه است! در نهایت حیرت تو می بینی مهربان تر می شوند انگار بدیت را با خوبی نامهربانی ات را با مهربانی پاسخ می دهند. چقدر دلم تنگ است برای دیدن چنین آدم مهربانی. خدایا .... از تو دلگیرم ... دارم از غصه میمیرم ... یه کاری کن من از اینجا " به آغوش تو برگردم ... یه کاری کن بیام پیشت " که محتاج و زمین گیرم ... رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن آرزو داریکه دیگر بر نگردم پیش تو خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاریصبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره
دفتر عشـــق كه بسته شـد
حال دلم خوب است !!!
…نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست
نه از شیون های مداومش ، به وقت ِ خواستن ِ تو …
آرام
جوری که نبینی و نشنوی
گوشه ای نشسته ،
و رویاهایش را به خاک می سپارد
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
در دیار خشک
در میان سایه های تیره – در زنجیر
مرگ را می بینی
گاه بی تابی
…گاه می خندی
در اضطراب شب – به دنبال آغوش امنی می گردی
تا تن نازک تب زده ات را بسپاری به تنش
تا فراموش کنی
بر نگاه بی کلام پنجره – چشم می دوزی
شعر می خوانی
ابتدای یک پریشانی است حرفش را نزن
راهمان با این که طولانیست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهد مارا بشکنی
این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نرن
حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج تو ام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن…
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه
نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه
خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره
بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره
خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه
خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه
تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه
خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن
بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن
خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی
وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی
خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی
از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه
خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی
کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی
خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه
چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه
خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون
اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون
خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن
چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن
خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت
اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت
خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت
دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت
خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه
که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه
خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی
تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی
خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی
از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی
خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو كار تو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیكنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواین التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ
قالب برای بلاگ |